پستمدرنيته به دنبال تسويه حساب با فلسفه
تاریخ انتشار: ۱۳ آبان ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۵۴۳۲۵۲۷
رضا داورياركاني، استاد فلسفه دانشگاه تهران و رييس فرهنگستان علوم در يادداشتي اختصاصي براي صفحه «سياستنامه» به نسبت ميان دانايي، علم و فلسفه پرداخته است. وي در پاسخ به كساني كه فلسفه را علمي زايد و به درد نخور ميدانند، مينويسد: «علم سودمند است اما نميدانيم سود فلسفه چيست ولي به صرف اينكه علم، سودمند است نميتوان فلسفه را لغو و زايد دانست.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
قدرت علم
علم با همه عظمت و اهميتي كه دارد نه بيخردي و جهل را ميشناسد و نه ميتواند آن را علاج كند. علم تنها ميتواند وظيفه مهم خود را انجام دهد و سوداي مطلق بودن نداشته باشد و اگر شرايطي فراهم باشد كه به اين وظيفه عمل كند بايد بسيار خوشحال بود. عين قدرت دانستن علم هم به اين معني نيست كه دانشمندان قادر به هر كاري هستند و هر چه بخواهند در جهان ميكنند بلكه مراد از آن اين است كه در جهان كنوني علم، قدرت غالب است و جايي كه علم نباشد يا علم در جايگاه خود قرار نگرفته باشد، چرخ تجدد و نظم آن نميگردد. البته از آن جهت كه دانش بدون دانشمند معني ندارد، قدرت علم به وسيله دانشمندان اعمال ميشود. آنها بايد با پيروي از ضرورتهاي حاكم در قلمرو علم، قدرت علم را اعمال كنند. درست بگويم علم، قدرت است اما اين قدرت در اختيار اشخاص نيست و آنها به اراده خود آن را جعل نكرده و به دست نياوردهاند. قدرت علم راه خود را ميرود و دانشمندان بايد با آن همراه شوند يا در پي آن بروند. تسخير طبيعت و تصرف در موجودات برنامهاي است كه در قرون رنسانس و مخصوصا در قرن هفدهم در تفكر صاحبنظران و شاعران و فيلسوفان و در روح دانشمندان ظهور و صراحت يافته است. پس علم جديد يك محصول طبيعي بيارتباط با تاريخ نيست و بريدن ريشه پيوند آن با فلسفه گرچه در كار و بار شخصي و خصوصي دانشمند امر شدني و آساني است، در تاريخ امكان ندارد.
علم امروز ناهماهنگ با نظام زندگي و خرد همگاني
علمي كه دانشمند آموخته و به آن رسيده است از فلسفه نتيجه نميشود. دانشمند در پژوهش هم به فلسفه نيازي ندارد. اصلا هيچ علمي از هنر و فلسفه برنميآيد. منتها علم و سياست در هر دوران به شرايطي بستهاند و بر بنيادها و مبناهايي تكيه دارند كه بدون آنها نميتوانند وجود داشته باشند يا منشأ اثر شوند. اگر آدميان در رنسانس تلقي تازهاي از خرد پيدا نميكردند و به عقل خودبنياد نميرسيدند و علم را علم كارساز جهان و زندگي نمييافتند و طرح جامعهاي در نظرشان نميآمد كه با قانون و تدبير ماخوذ از درك و خرد خودشان سامان يابد، علم و سياست جديد قوام نمييافت. جهان كنوني علم و فرهنگ و سياستي دارد كه با هم در يك تناسب فيالجملهاند و اگر اين تناسب نباشد، پيشرفت صورت نميگيرد و اگر در جايي كه هست از ميان برود بحران پديد ميآيد. يكي از گرفتاريهاي جهان كنوني مخصوصا در جهان در حال توسعه و توسعهنيافته اين است كه علم و پژوهش با نظام و شيوه زندگي و نظم سياسي و خرد همگاني تناسب و هماهنگي ندارد و به اين جهت جامعه توسعهنيافته جامعهاي بيتعادل است.
حتي علوم كاربردي هم در هر جايي كاربرد ندارند
اين جهان گاهي ميتواند علم داشته باشد اما معمولا از آثار و نتايج آن كمتر بهرهمند ميشود و چه بسا نتواند به اين وضع بينديشد و درنيابد كه علم اگر با شرايط خاص قرين و توام نباشد توقعي را كه از آن دارند برآورده نميكند. علم عالمان جهان توسعهنيافته و در حال توسعه علم فراگرفته از جهان توسعهيافته است اين علم در جاي خود با وضع اقتصادي، اجتماعي و تكنيكي كم و بيش در تناسب بوده و كارسازي ميكرده اما چون به جاي ديگر رفته به كار اهل آنجا نميآيد يا كمتر ميآيد. علم حتي اگر علم كاربردي باشد در هر جا آن را نميتوان به كار برد. ما امروز به كاربرد علم نياز داريم و علم زمان مان هم علم كارساز دنيا است. اين علم در جهان قديم نميتوانست وجود داشته باشد و آدميان در آن جهان به اين علم نياز نداشتند. اكنون اگر يك دانشآموخته دانشمند خودآگاه در جهان توسعهنيافته خود را غريب احساس ميكند و ميبيند پر و بالش براي پرواز به مناطق تازه علم بسته است، از آن جهت نيست كه به عالم قديم تعلق دارد. او اگر ميتوانست به عالم قديم برگردد، خود را بيشتر غريب حس ميكرد. علم، علم زمان است و نميتواند از شرايط تاريخياش جدا شود. حوادث قابل تاملي چون مهاجرت دانشمندان و شكوفا شدن بعضي استعدادها و علايق دانشمندان مناطق توسعهنيافته در جهان توسعهيافته و پژمردگي و افسردگي دانش در جهان توسعهنيافته از جمله نشانههاي تعلق علم به شرايط تاريخي خاص است.
متاسفانه در جهان كوچك شده كنوني امكانها در مناطق روي زمين يكسان و به يك اندازه نيست يعني چيزي كه تحققش در جايي ممكن و حتي آسان است در جاي ديگر شايد نتواند به وجود آيد يا حصولش بسيار دشوار باشد. متاسفانه سياست كه يا گرفتار سوداي استيلاست يا غم جهان و روزگار ميخورد كمتر به مسائل و دردهاي زمان ميانديشد و سياست با عقل مشترك كه فكر نميكند، راه ميرود و تصميم ميگيرد. عقل مشترك اكنون عادي و عادت اكنون خود را مطلق و دايم ميداند و ميخواهد. پس طبيعي است كه ديروز و امروز و فردا را يكسان ببيند و به تفاوت ذاتي ميان علم و فرهنگ و سياست ديروز و امروز قائل نباشد. خرد همگاني و مشترك با شك و احتياط اصلا ميانه ندارد زيرا زود بايد تصميم بگيرد و به اين جهت به فلسفه كه همواره شايد و اما و اگر و چرا در زبانش ميگردد نظر مساعد ندارد مگر آنكه منظور و مراد از فلسفه، فلسفه رسمي و درس فلسفه مدارس و دانشگاهها باشد كه آنها از قرنطينه عقل مشترك عبور كرده و به قولي بهداشتياند و خطري ندارند.
مشكل فلسفه چيست؟
ولي مشكل فلسفه اين نيست كه با عقل مشترك و رسم و عادت زمانه سازگاري ندارد. اين هم مهم نيست كه پيروان رسم زمانه با آن مخالفند. مشكل در نبود و غياب فلسفه است. فلسفه اگر باشد نه پرواي مخالفت اين و آن دارد و نه از عقل مشترك حساب ميبرد. اكنون فلسفه در غرب هم به پايان راه رسيده است و دارد حسابش را با جهان تجدد كه در قوام آن دخيل و شريك بوده است تسويه ميكند. نام اين دوره تسويه حساب را زمان پست مدرن گذاشتهاند. پست مدرن زماني است كه جهان از مدد هنر و فلسفه كه از ابتدا پشتوانهاش بودهاند محروم مانده و تكنيك و تكنولوژي همه كار جهان را به عهده گرفته و در نتيجه جهان به جهان توليد و مصرف به طور كلي و حتي توليد و مصرف هنر و فرهنگ مبدل شده است. در اين جهان همهچيز حتي هنر و فرهنگ و فلسفه و عرفان و معرفت هم براي مصرف كردن است. اينها هم توليد ميشوند. اين تعبير توليد علم يا توليد فرهنگ و هنر يك سهو و اشتباه ساده در زبان نيست. امروز علم و فرهنگ و فلسفه و هنر هم مثل كالاهاي مصرفي با تاريخ مصرف معين توليد ميشوند و در سراسر جهان طالب و طرفدار و مصرفكننده دارند. همه جاي جهان كنوني با اشتراك در مصرف كالاهاي فرهنگي دارد كمكم يكسان ميشود. هرگز در تاريخ اين اندازه يكساني ميان مردم جهان نبوده است. اين وضع را عقل مشترك نشانه پيشرفت به سوي علم و تكنولوژي ميداند و مگر كسي ميتواند اهميت پيشرفت حيرتآور تكنولوژي در جهان كنوني را انكار كند و از پذيرش آن سر باز زند.
فلسفه پست مدرن و جهان مصرفگرا
فلسفه پست مدرن مشغول تامل در اين جهان است. در جهاني كه همهچيز لحظهاي پس از توليد در همه جا به بازار ميآيد و مصرف ميشود، انديشه پستمدرن هم در منطقهاي از اين جهان محصور نميماند و ميتواند به همه جاي جهان برود ولي اين رفتن و آمدن، رفتن و آمدن تفكر نيست بلكه آنچه ميآيد بيشتر به كالا شبيه شده است و به درد مصرف ميخورد. پست مدرن براي جهان توسعهنيافته فكر و انديشه نميشود و پشتوانه و تكيهگاه علم و نظر نيست. اين جهان همچنان و شايد بدتر از زمان قهر و غلبه استعماري چشم و گوشش به دست و دهان قدرت غالب است اما گاهي كه به جان ميآيد يا از بيهودگي و تحمل شكست جانش به لب ميرسد به حكم اضطرار به سوي رسم و آيين قديم بازميگردد و شايد مقدسات را وسيلهاي براي توجيه خشم و كينهاي كند كه قرنها بر اثر ظلم و تحقير جهان قدرت انباشته شده است. (تجديد عهد ديني مطلب ديگري است كه با نشانههاي هنر و تفكر ظاهر ميشود بيآنكه در يك دست پرچم امر قدسي باشد و در دست ديگر آخرين سلاح كشتار و نابودي عصر پستمدرن)
فلسفه به كار نميآيد چراكه مصرف كردني نيست!
در اين جهان كه در همه جايش هر چه هر جا هست كم و بيش وجود دارد، علم و فلسفه و فرهنگ جهاني شده هم در كنار هم وجود دارند اما نه چنانكه در اصل و جايگاه پديد آمدنشان با هم و در نسبت با هم بودهاند بلكه در قفسههاي جداگانه و بيگانه با هم قرار دارند و در اين بيگانگي هيچ يك چنانكه بايد منشا اثري كه بايد باشند، نميشوند. پس اگر بگويند فلسفه به كارمان نميآيد درست ميگويند اما درستگويي شان در صورتي حقيقتا درستگويي است كه بيهودگي بسيار چيزهاي ديگر را هم ببينند و اعلام كنند. نه اينكه چون با چشم ظاهربين آن چيزها را در جايي موثر و مفيد ميبينند از زينتي بودنش در بعضي جاهاي ديگر غافل بمانند. فلسفه به كار نميآيد زيرا آن را مصرف نميتوان كرد و به كار نميتوان برد بلكه اثرش در قوامبخشي نظام زندگي است و تا به آن قوام نينديشيم و علم پيدا نكنيم اثر و مقام فلسفه را درنمييابيم. در مقابل علم كاركرد دارد و علم جديد شأن و صفت اصلياش تغيير دادن است اعم از اينكه اين تغيير دادن ساختن يا ويران كردن باشد. همگان اثر علم را در وحدتش با تكنولوژي ميبينند و چه بسا چون اين اثر چشمگير و گاهي اعجابآور است، برايشان پندار قرن هجدهمي بهشت زميني در اروپا تجديد شود و باز هم فكر كنند كه علم با اين پيشرفتهايش همه مسائل زندگي آدمي را ميتواند حل كند و هيچ مشكلي باقي نگذارد.
تكنيك همهچيز انسان نيست
البته علم بسياري مسائل را حل ميكند اما همه اين مسائل، مسائل تكنيكياند و تكنيك همهچيز انسان نيست. علمها چون تخصصياند و به مسائل محدود و معين ميپردازند از عهده طرح و حل مسائل كلي زندگي بشر برنميآيند و اگر اين وهم به وجود آيد يا تقويت شود كه تكليف آينده و تقدير بشر و سود و زيان و غم و شادياش را علم معين ميكند، دانشمندان يا بايد با تواضع اعتراف كنند و بگويند كه علم مسائلش معين است و هيچ يك از علوم، موضوع و مسالهاش آينده و بهبود اخلاق و تامين سعادت آدمي نيست يا اگر فكر ميكنند كه دانش ميتواند به بشر راه سعادت را نشان دهد، بايد بگويند اين راه كدام است يا چگونه بايد آن را يافت و پيمود. دانشمندان هم گاهي به مسائل مربوط به جهان و انسان فكر كردهاند اما اين تفكر در حوزه تخصص علميشان نبوده است. اكنون ديگر حتي فلسفه هم كه همواره به بشر و آينده و تقديرش ميانديشيده است، به نظر نميرسد بتواند بشر را از گرفتاريهايي كه به آن دچار شده است نجات دهد اما به هر حال وظيفهاش تامل در وجود و راههاي بودن است. فلسفه راهجويي است. نكتهاي كه مخصوصا در اين مقال بايد به آن توجه شود، اين است كه فلسفه در جهان توسعهيافته (اروپاي غربي و امريكاي شمالي و ژاپن) هنوز قدر و اعتباري دارد و با طرح پرسشهايش تا حدودي هرچند اندك بر جهانهاي علم و سياست اثر ميگذارد اما در جهان در حال توسعه نه فلسفه جان و رمقي دارد و نه اگر سخن فلسفي گفته شود به آن وقعي گذاشته ميشود. آنجا كه علم را بنياد كردهاند يا حداقل علم بنيادي پيدا كرده است، فلسفه نيز جايگاهي داشته است اما در جايي كه علم اقتباسي و آموزشي و تمريني و در بهترين صورت آماده شدن براي پژوهش در مسائل مناسب و متناسب با شرايط كشور است، به فلسفه نه فقط وقعي نهاده نميشود بلكه آن را از در ميرانند و شايد بدنامش كنند تا مبادا جهل و ناتواني را به يادمان بياورد. با همه اينها، جهان در حال توسعه بيش از جهان توسعهيافته به فلسفه نياز دارد. جهان توسعهيافته رشد ارگانيك داشته و راهش را پيموده است ولي جهان در حال توسعه هنوز بايد راه بجويد و اگر راه توسعه را پيش گيرد به راهنمايي فلسفه و البته به مدد علوم انساني سخت نيازمند است. خلاصه مطلب اين است كه هر دوران تاريخي و از جمله دوران تجدد با تفكر قوام يافته است. در اين دوران هنر و فلسفه پشتوانه علم و سياست و رهآموز نظم و هماهنگي بودهاند. علم و سياست و اقتصاد و مديريت و آموزش و پرورش در اروپا اموري نبودهاند كه هر يك مستقل و بيارتباط با امور ديگر پديد آمده و در كنار هم قرار گرفته باشند. اينها در يك وحدت و تناسب و هماهنگي به وجود آمده و بسط يافتهاند و ضامن وحدت و هماهنگيشان تفكر بوده است.
فلسفه و توسعه پايدار
جهان توسعهيافته و همه كشورهايي كه طالب توسعه اجتماعي- اقتصادي و تكنولوژيكند براي رسيدن به مقصود بايد به جاي بيغم بودن يا غم روزگار خوردن، اندكي غمخوار خويش باشد تا اين توانايي فكري و روحي را پيدا كنند كه بناي مدرسه و آموزش و پرورش درستي بگذارند. سازمان اداري و اقتصادي سالم داشته باشند و امكانهاي كشور را براي توسعه علم و تكنولوژي بشناسند و بدانند كه همت خود را در چه راههايي و چگونه صرف كنند و گمان نكنند كه علم و تكنولوژي و آموزش و پرورش و مديريت و اقتصاد اموري مجزا از هم هستند كه آنها را از خارج اخذ ميكنند و در كنار هم قرار ميدهند. اينها همه به هم بستهاند و بايد متناسب و متعادل باشند. درك و شناخت اين تناسب و تعادل در حوصله يك علم تخصصي نيست بلكه علمي بايد باشد كه نظر به كل نظام زندگي داشته باشد و شرايط وحدت و هماهنگي اجزاء و شؤون جهان زندگي را بداند. اين وظيفه درك و نظارت بر هماهنگي در تاريخ جديد، به عهده فلسفه بوده است اما وقتي جهان توسعهنيافته علم و تكنولوژي و سازمان و آموزش و پرورش و سياست و...را از جهان متجدد فراگرفت، اندازه و ميزان و جايگاه هر يك از آنها را نميدانست و به اهميت قضيه هم چندان نينديشيد. در جهان متجدد كه از تفكر رهآموز بهره داشت، كم و بيش ميان شؤون تعادل برقرار بود اما جهان در حال توسعه بايد اجزاء و شؤون فراگرفته را با هم هماهنگ سازد و براي اين هماهنگي به تفكر نياز بود. اين جهان حتي اگر سابقه تفكر داشت، كمتر از تفكري كه ميتوانست راهنماي توسعه باشد بهرهمند بود و در طلب آن هم برنيامد و اگر كسي هم از لزوم تفكر هماهنگكننده گفت سخنش را بيهوده خواندند. گويي توسعه پايدار كه همه از آن دم ميزنند، خود به خود و در يك فرآيند طبيعي حاصل ميشود يا اينكه ميبينند بسيار چيزها در جاي خود نيست و همه ساز خود را ميزنند و هماهنگي كمتر و آشوب بيشتر است، باز هم فكر نميكنند كه براي رهايي از اين وضع چه بايد كرد و علاج را از كجا بايد جست. كشوري كه توسعه پايدار ميخواهد بايد در طلب خردي باشد كه تعادل و تناسب در جامعه و ميان شوون علم و فرهنگ و اقتصاد و آموزش و سياست را درك كند (البته اگر اين تناسب و تعادل هنوز شناختني باشد و فلسفه بتواند آن را بشناسد.) ميگويند مگر در سابق فلسفه نبوده و اگر ميتوانسته است معجزهاي بكند، چرا نكرده است؟ اين تلقي از آنجا ناشي ميشود كه ميپندارند فلسفه در همه جا همواره يا لااقل از اقدم زمانها در ايران، چين، هند، يونان و روم و... وجود داشته و اثري هم بر آن مترتب نميشده است. اين تصور ناشي از اشتباه فلسفه با تفكر و فلسفه زنده رهآموز يا علم رسمي فلسفه است. تفكر صورتهاي هنري، ديني، سياسي و فلسفي دارد. پس فلسفه يكي از انحاي تفكر است كه تاريخ دو هزار و پانصد ساله دارد و با پرسشهاي سقراط كه پرسش از ماهيت چيزهاست آغاز ميشود.
مسير تاريخ يكنواخت نيست
طرح ماهيت و پرسش پيش از آن و تا آن زمان سابقه نداشته است. آدمي دمساز با طبيعت و موجودات زندگي ميكرده و نيازي به درك ماهيت و ذات اشيا نداشته و از خرد ذاتانديش هم بهره بالفعل نداشته است. ظهور اين خرد يك امر عادي پيش پا افتاده نيست. بشر با فلسفه خود را از خردي بهرهمند يافته است كه جهان و موجودات را نه براي زندگي در آن و با آنها بلكه در ذاتشان ميشناسد و با اين شناخت آدمي تا حدودي از بستگي به آنها آزاد ميشود و حتي قدرت سامان بخشيدن به آنها را مييابد. البته مقدمات اين امر در تفكر حكيمان پيش از سقراط و در شعر و سياست مدني يوناني فراهم شده بود ولي فلسفه يوناني يك آغاز بود؛ آغاز راهي طولاني. فلسفه دو هزار سال پس از آغازش با طي فراز و نشيبها و عقبنشينيهاي بزرگ و پيروزيهاي جزيي بالاخره در رنسانس صورت گفتار (ديسكورس) اصلي و رهآموز تاريخ جهان پيدا كرد. فلسفه يوناني بناي نظم زندگي آدمي را در همبستگي خاص و در پيروي از سلسله مراتب عقل نظري، عقل عملي، اخلاق و تكنيك يافته بود اما اين همبستگي با تصوري كه يونانيان از علم و طبيعت داشتند، محقق نميشد تا بالاخره در دوره جديد اين هر دو، معناي ديگر پيدا كردند و تكنيك به جاي اينكه در مرتبه آخر باشد در صدر قرار گرفت. درست است كه در بحثهاي نظري به تقدم تكنيك بر علم تصريح نشده است. اما وقتي علم را قدرت ميدانند تكنولوژيك بودن آن را محرز گرفتهاند و مگر نه اينكه اكنون علم را همه براي تكنيك ميخواهند و پيشرفت تكنولوژي را ملاك اعتبار و درستياش ميدانند. علم يوناني هنوز نميتوانست علم تكنولوژيك باشد اما تمهيد مقدمه لازم براي فلسفه و علم دوران جديد بود. اينكه گفتهاند بمب هيدروژني در شعر پارمنيدس منفجر شده است، سخن بسيار حكيمانهاي است.
تاريخ در يك مسير مستقيم و پيوسته و يكنواخت سير نميكند بلكه گسستها و گشتها دارد ولي اين گسستها و گشتها انقطاع كلي از گذشته براي آغازي به كلي نو نيست بلكه پايان دادن به ركود و سكون با رجوع به صدر و آغاز و طلب همت از آن براي گشايش آينده است. از آنجا كه اين امر هميشه دانسته و در خودآگاهي صورت نميگيرد چه بسا كه دستاندركاران تحول به درستي از آنچه روي داده است، خبر نداشته باشند يا اهميت آن را درك نكنند. چنان كه رنسانسيها نميدانستند كه آغازگر چه تاريخي هستند و چه بنايي گذاشتهاند ولي به تدريج صورت تاريخ تجدد در شعر و زبان و ادب و فلسفه و به نحو صريحتر و انضماميتر در روياهاي اوتوپينويسان پديدار شد. با يك نگاه اجمالي به تاريخ به آساني ميتوان دريافت كه فلسفه در تاريخ دوهزار و پانصد ساله و به خصوص در دوران تجدد چه شأن بزرگي در بنيانگذاري علم و سياست داشته است و اگر اين امر ساده را درنمييابيم شايد از آن روست كه بيش از اندازه به ميوه تجدد يعني به تكنيك و به توليد و مصرف اشياي تكنولوژيك وابسته شدهايم و چشم دلمان اطراف و جوانب و زمينهها و شرايط حاصل شدن اين ميوه را نميبيند و نميخواهد ببيند. اما منصفانهتر و اخلاقيتر اين است كه بگوييم كه پرسش كردن و چرايي چيزها را پرسيدن و دانش را طلبيدن امري اتفاقي و خود به خودي نيست. اين طلب با فكر و ذكر آغاز ميشود و فكر و ذكر در تنهايي و خلوت اهل تفكر پديد ميآيد و از آنجا به زندگي عمومي راه مييابد و مايه همبستگي و همداستاني و اساس تصميم و عمل ميشود. اكنون مصيبت فلسفه اين نيست كه اينجا و آنجا منكران و مخالفاني دارد بلكه دردش اين است كه بسيار پير و ناتوان شده است و ديگر اثر مهمي در گردش چرخ جهان ندارد و اگر تفكري پيدا نشود كه جايش را بگيرد بيم آن ميرود كه جهان و زندگي آدمي به مخاطره افتد. جهان جديد تنها ٢ منطقه دارد
اميدوارم اين نوشته مثل سخنهاي ديگر من موجب انبوهي از سوءتفاهمها نشود. پس همينجا از خواننده عزيز استدعا ميكنم علم را با ميل به مطلق كردن علم يكي نگيرد. علم اعتبار و عظمتي غيرقابل انكار دارد زيرا كارساز جهان است اما رهآموز و راهگشاي آينده نميتواند باشد. در اين مقاله من فلسفه را در برابر علم قرار ندادهام بلكه آن را منافي با مطلق انگاشتن علم دانستهام. فلسفه و علم جديد با هم و در نسبت با يكديگر بسط يافتهاند. اگر در زمان ما تكنيك جايي براي فرهنگ و هنر و فلسفه و سياست باقي نگذاشته است اين قضيه ربطي به تقابل علم و فلسفه ندارد. از ابتدا در فلسفه به صورت كم و بيش مضمر بيان شده بود كه راه اين تاريخ كه با فلسفه آغاز شده است با غلبه تكنيك به پايان ميرسد و اين امر هماكنون تحقق يافته است. سياست و علم هم در تكنيك منحل شدهاند. در اين مرحله از جهاني شدن علم و تكنولوژي و فرهنگ، تمناي توسعه پايدار چيزي نزديك به محالانديشي است. اكنون جلوههاي فرهنگ درآميخته با تكنولوژيك در يك بستهبندي تكنيكي به همه بازارهاي سراسر جهان صادر ميشود و همگان آن را مصرف ميكنند و جهان هم به سمت يكسان شدن و از ميان رفتن تفاوتها ميرود و نكته اينكه اختلافهاي سياسي و جنگ و تجاوز و خونريزي نيز اثري در اين تحول و در يكسان شدن نداشته است. چنانكه حتي در پرآشوبترين مناطق جهان نيز مصرف كالاي تكنيكي- فرهنگي متوقف و كند نشده است. جهان كنوني دو منطقه بيشتر ندارد. يكي منطقه توليد و مصرف و ديگري منطقه مصرف. پس راه توسعه بايد راهي باشد كه از منطقه مصرف صرف به منطقه توليد و مصرف برسد. آيا طي اين راه هم به فلسفه و تفكر نياز دارد؟ پاسخ دادن به اين پرسش دشوار است اما ميتوان گفت كه اگر كشوري توسعه پايدار ميخواهد و امكان رسيدن به آن وجود داشته باشد، خردي بايد راهنماي اين راه باشد كه وراي هوش و دانش اشخاص است. اين خرد كه شايع در هواي زندگي مردم و مايه همداستاني و هماهنگي شوون جامعه ميشود، خرد فلسفي است. كسي به استقبال اين خرد ميرود كه درد آينده داشته باشد اما انكار آن نشانه تن در دادن دانسته و ندانسته به پراكندگي خاطرها و پريشاني جمعيتها و گسيختگي رشتههاي پيوند و ناهماهنگي دستها و چشمها و قبول دوام و تكرار اكنون تهي يا «هر چه پيش آيد، خوش آيد» است.
* استاد فلسفه و رييس فرهنگستان علوم این مقاله برای نخستین بار در روزنامه اعتماد منتشر شده است.
منبع: تابناک
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.tabnak.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «تابناک» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۵۴۳۲۵۲۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
تسویه ۱۹۰ میلیارد تومان از بدهیهای آب و فاضلاب بوشهر
مدیرعامل شرکت آب و فاضلاب استان بوشهر از تهاتر و تسویه ۱۹۰ میلیارد تومان از بدهیهای شرکت آب و فاضلاب استان بوشهر به دولت از محل ظرفیتهای قانون بودجه خبر داد. - اخبار استانها -
ابوالحسن عالی در گفتوگو با خبرنگار تسنیم در بوشهر از تسریع طرحهای آبرسانی و جمعآوری فاضلاب در شهرهای بوشهر، گناوه و دیلم خبر داد و اظهار داشت: اجرا طرح شبکههای فاضلاب در مناطق جنوبی شهر بوشهر تسریع یافته و بر اساس برنامه زمانبندی وارد مدار بهرهبرداری قرار میگیرد.
وی در ادامه از تهاتر و تسویه 190 میلیارد تومان از بدهیهای شرکت آب و فاضلاب استان بوشهر به دولت خبر داد و بیان کرد: از محل ظرفیتهای قانونی در بودجه سال قبل در مجموع بیش از 190 میلیارد تومان از بدهیهای شرکت آبفا استان بوشهر تهاتر و تسویه شد.
مدیرعامل شرکت آب و فاضلاب استان بوشهر پرداخت بدهی به پیمانکاران طرح تملک دارایی و سرمایهای را یکی از این موارد دانست و اضافه کرد: از مجموع بدهیهای تهاتر شده شامل بدهی به دولت موضوع منابع حاصل از وامهای داخلی دولت به میزان 164.8 میلیارد تومان، امور مالیاتی 20.6 میلیارد تومان و پرداخت بدهی به پیمانکاران طرح تملک دارایی و سرمایهای به مبلغ 51.6 میلیارد تومان بوده است.
عالی ادامه داد: امید است با توجه به تهاتر و تسویه بخش قابل توجهی از بدهیهای شرکت آبفا استان بوشهر نتیجه آن در سرعت بخشی و اتمام پروژه به طرز ملموس نمایان شود.
وی از بهکارگیری افزایش ظرفیت بخش خصوصی در طرحهای آبرسانی استان بوشهر خبر داد و عنوان کرد: در سال جهش تولید با مشارکت مردم این مهم در صنعت آب استان بوشهر با تمرکز به استفاده از سرمایهگذاران بخش خصوصی مورد توجه ویژه قرار گرفته است.
عالی افزود: استفاده از ظرفیت بخش خصوصی یکی از رویکردهای مهم برای پیشبرد پروژههای آب و فاضلاب است که در استان بوشهر برای تحقق این مهم از سرمایهگذاران بهصورت ویژه حمایت میشود.
مدیرکل شرکت آب و فاضلاب استان بوشهر از تکمیل طرحهای آبرسانی روستایی خبر داد و بیان کرد: پروژه نوسازی شبکه توزیع آب روستای چاه حسین جمال دشتی به طول حدود 10 کیلومتر و با 12 میلیارد تومان اعتبار به بهرهبرداری رسید.
عالی با بیان اینکه این طرح در قالب طرح جهاد آبرسانی و با مشارکت قرارگاه امام حسن مجتبی (ع) اجرا شده است ادامه داد: با اجرا پروژه نوسازی شبکه توزیع آب روستای چاه حسین جمال 41 خانوار با 123 نفر از مزیت این پروژه برخوردار شدند.
وی اضافه کرد: پروژه نوسازی شبکه توزیع آب روستاهای کردوان سفلی، شیخیان ماری و شیخیان سلنجی نیز همزمان با روستای چاه حسین جمال عملیاتی شده است که روند اجرا آن با سرعت قابل قبولی پیش میرود.
انتهای پیام/190/